- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح حضرت عباس علیه السلام
یا والقمر! والشمس! مزمّل! اباالفضل! ای قـبـلـه گـاه شاعـر بـیـدل اباالفضل! تو صاحـبم هـستـی و من تنهـا رعیت
: امتیاز
|
مدح حضرت عباس علیه السلام
عـبـاس عـاشقی است که هـمتا نداشته کس تاب درک عـاشقـیاش را نداشته محـرابِ ابـروان ابالـفضل قـبـله است گـیرم که شهـر، صحـنِ مصلا نداشته از جای مُهرِ روی جبینش مشخص است شب ها بجـز عـبـادت و نجـوا نـداشته عـلامــه بـود، آیـت حـق بـود او ولـی نـزد حـسین، دست به فــتـوا نـداشـتـه باب الحسین گشته و کس جز طریق او راهـی بـه ســوی مـنـزل آقـا نـداشـتـه مدحش همین بس است اگر هم که منصبی جـز نـوکـری زیـنـب کـبـری نـداشـته خُلق و مرام و معرفتش ارث مادری است اُمُّ الـبـنـیـن به وصفِ ادب تـا نـداشتـه یا مرتضی علی رجزش بود وقت جنگ مـثــل پــدر ز واقـعـه پــروا نـداشـتـه چون رعد، بین جنگ سرِ کفر میزده یـعــنـی شـکـار وقـت تـقــلا نــداشـتـه هرکس که سر زده است به کویش نوشته است در خـانـهاش به غـیـر بـفـرما نـداشـته تأثـیر تکّـه نـان سـر خـوان نـذریاش دارُالـشـفـای حـضرت عـیـسی نداشته بـاور اگر نمیکنی... از ارمنی بپـرس طـوری شـفا گـرفـته که حـاشا نداشته حـتـی خــدا بـه قـدر گـدایـان کـوی او شب زنـده دار در شب احـیـا نـداشـتـه رحمت به سائلی که ز دستان باده ریز جز معـرفـت به دوست تقـاضا نداشته میخواستم زبـان بگـشایـم به مـدح او ظـرفـم برای مـنـقـبـتـش جـا نـداشـتـه قبرش چقدر کوچک و تنگ است پس چرا؟! سـقـا مگـر که قـامت رعـنا نـداشتـه؟! گفـتند تشنه بود حسین و...نخورد آب عـباس عـاشـقی است که هـمتا نداشته
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت عباس علیه السلام
ای بسته به دست تو دل پیر و جوانها ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها تا عـطـر تو آمـد غـزلـم بـال در آورد آزاد شد از قـیـد زمـانـهـا و مـکـانهـا میرفت فرات از عطش عشق بـمیرد بخـشید نگـاه تو به خـونش جـریـانها مست تو فقط خـیمۀ بیآب نبوده است از دست تو مستند همه مرثیه خوانها مشک تو که افـتاد دل فـاطـمه لـرزیـد خاک همه عـالم به سر تیر و کـمانها این گوشه عمو آب شد، آن گوشه سکینه این بـیت چه باید بـکـنـد در غـم آنها ای هر چه امان نامه ببیـنید و بسوزید این دست رد اوست بر این گونه امانها
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت عباس علیه السلام
ای از هــمــه انـبـیـا درودت ای روح ائـمــه در وجـودت عـالـم همه بـر در تـو سـائـل فرزنــد علــی! ابوالـفضائل! شمشیر حسین و شیـر حـیدر سـر تا بـه قـدم حسیـن دیگـر رخـسـار تـو مــاه آل هــاشـم خـود مــیـر سـپـاه آل هـاشـم عشق از نفست وضو گرفته خـون از رُخـت آبـرو گرفته اوصـاف تو بهـترین عـبادت هر روز تـو را شـب ولادت پـایـنـده ز تـوست تـا قـیـامت تـوحـیـد و نـبـوت و امـامـت ایــثـار، چــراغ مـکـتـب تـو دانـش زده بـوسـه بـر لب تو شد عـلم ز دور شیـرخواری با شـیـر بـه سیـنـۀ تو جاری ای چـــار ولـــی مـعــلـم تـو ذات ازلـــی مـــعـــلـــم تـــو در پـیـش تـجـلّــی جــمـالـت حـرفـی نـزدنـد از کــمـالـت تو علم پـدر بـه سیـنـه داری تا عـرش خـدا زمیـنـه داری ای دست عـلـی در آستـیـنت آیــیـنــۀ کــبــریــا جــبـیـنـت تـو تـشـنـه و آب را حـیـاتـی مـصـبـاح سـفـیـنـةالـنـجـاتـی ای قـلـب حـسـیـن حـائـر تـو زهرا شب جـمـعـه زائـر تـو فرزند دو فـاطـمه اباالـفـضل نازد به تو عـلـقـمه اباالفضل تـــو آیــنــۀ خــدا نــمـــایــی تــو پشـت ولــی کـبـریـایــی عــالــم هــمــه یــادوارۀ تــو هــر روز بــود هــزارۀ تــو مــدح تـو کـنـد امـام سـجـّـاد این قدر و شرف مبارکت باد پـرواز تـو در همــه زمانها با خـیـل مـلک در آسـمـانها تـوحـیــد، تــمـام سـیــرت تو سرمشـق هـمـه بـصیـرت تو وقــتـی کـه مـیـان آب بـودی لبخـنـد به تـشـنگـی گشـودی دریـا بـه وفـات آفـرین گـفت در وصف تو آب، اینچنین گفت حـقـا کـه تـو نجــل بوتـرابی لـبتـشنـۀ تـشنـگــی در آبـی دریا ز غمت به پیچ و تاب است داغ لب تـو به قلب آب است تـنهــا نــه ز آب درگـذشـتـی یک لحظه ز جان و سر گذشتی ای ســورۀ آیـــهآیـــۀ نــــور وی صحن و سرات، قبلۀ طور دست هـمـگـان بـه دامـن تـو قــــرآن ورق ورق تــن تــو میـراث شجـاعـتت ز حـیـدر ارث ادبـت بــــود ز مــــادر دنیا به هزار رنگ و نیرنگ بگـرفت ز حیله راه تو تنگ آورد خـــط امـــان بـــرایـت کز جان جهـان کـنـد جـدایت او را ز درت به خشم راندی در یاری دوست جان فشاندی پـیـوستـه حسین را تو دستی تا حشـر بـر او بـرادر استی هـرچند که هـستیات فدا شد دست و سرت از بدن جدا شد روزی کـه امـام عـصـر آیـد بـر خلــق، ره فـرج گـشـایـد میبـیـنمت ای حسین را یار آن روز تویی بر او علمـدار آن روز تـو بـا لوای نصری صاحب عـلم امـام عـصـری "میثم" به ثـنات خـو گرفـتـه از خــاک تـو آبـرو گـرفـتـه
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت عباس علیه السلام
ای نــور عـظـیـم رسـتـگـاری وی در دل و جان زلالِ جاری ای بـستـه دو دیـده بر دو دنـیا وا کــرده نـگـاه سـوی عُـلـیــا جـنـّات نـعــیــم نـیـّت تـوسـت هـم خُـلـد برین هَـمـیَّت توست ماه از سـحـر تو وامـدار است مِهر از نگهِ تو شرمسار است شب از پر گـیـسوی تو خـیزد از پـلک تو صد ستـاره ریـزد تـوحــیـد ز چـشــم تـو بـبــارد خــورشــیــد ولایـت تــو دارد وقـتی که تو میکـنی مناجـات بر عـرش خـدا کـند مـبـاهـات هـنـگـام قـیـام تـو به مـحـراب دلـهـا شــود از نـمــاز تـو آب از هــمـّـت نـــالـــۀ بــلــنــدت وز دولـت گـیـسـوی کـمـنـدت مـحـراب بـه پـیـچ و تـاب آیـد مَــــه دیــــدنِ آفـــتـــاب آیــــد ای عــالِـمِ غـیـب و الـشـّهــاده وی حـضرت واجب الاطاعَـه حالاتِ تو از عـلی نشان است سجّاده تورا کشان کشان است شـب تــاب عــبـادتـت نـــدارد جـز اشـک، سـعـادتـت نـدارد در راه خــــدا، قــــــوام داری اِقـــدامِ عــلــَی الــــدّوام داری تـزکـیـّۀ نـفـس شـیـوۀ تـوسـت تـطـهـیـرِ نـفـوس میـوۀ توست بـر سـاحـتِ اقـــدس امــامــت تـحـبـیـبِ قـلـوب در مــرامـت ازبس که تو صاحب احترامی بـا پــنــج امــام هــم کــلامــی بـا ایـنـکـه پـیـمـبـری، نـدیـدی ایـن پـنـج امــام را تـو دیــدی ایـــام عــلــیِ مـــرتــضــی را دوران امـــام مــجــتـــبــی را هــمـراه حـسـیـن تــا شـهـادت هــمـراز عـلـی نـه تـا اسـارت آغــوش تــو آســمــان انــجــم بـر دوش تـو بـود امـام پـنـجـم یـا حـضـرت نـافـذ الـبـصـیـره چـشـمـان تو مَحـرمُ العـشـیـره دل را ادب تـــــــو درس داده جـان را دو لب تـو درس داده دانـم ز چـه عـبـد صـالحـی تو زیـرا به حـسـیـن مـادحـی تـو بـیتـو نــتـوان ز یــار گـفـتـن وز رحـمـت کــردگـار گـفـتـن صد خطبه ز مطلب تو میریخت یا سیـدی از لـب تو میریخت در فـضل تو ای ابـوالـفضائـل این بس که تویی علی خصایل گــر شـیـرِ خــدا سـپـر نــدارد هـمچـون تو کـسی پـسر ندارد هـنـگـامـۀ جـنـگ سـرفـرازی شمشیـر به دست توست بازی صــفــیــن بــرای دوسـتــانـت شـد شـاهــد رزم بــی اَمــانـت مسبـوق به سابق است رزمت صیّـادِ دقــایـق اسـت عـزمـت ای ماه به پیش چشم خـورشید صفینِ تو بود خوش درخـشیـد شمشیر تو هر طرف که چرخید تا عـمـقِ سـپـاه خـصم لـرزیـد ای قـالـع قـاسـطـیـن ابـالفـضل وی قـاتـل مـارقـیـن ابالـفـضل ای دشمـنِ مشرکـیـن ابالفـضل وی خـصـم منافـقـیـن ابالفضل وصف تو شجاعت است و هیبت مدح تو اطاعت است و بیعـت مـحــبــوب دل پــیــمـبــرانــی مـحـصـول بـیـوت صالـحـانـی از نـاحـیـۀ پــدر عــظــیــمــی وز مـادریات عجب کـریـمی گـر اُمِّ بـنـیـن تـو راست مـادر زهـراست تو را چو سایـۀ سر با ایـنکـه کـنـیـز آل طاهـاست در مـادر تو شکـوه زهـراست وصف تو هر آنچه بیحساب است از فـاطـمـۀ بـنـی کـلاب اسـت مـانـنـد تـو کـس نـمـک نـدارد بــال و پــر تـو مَـلـک نــدارد ای روح تو چون روان خـیمه دسـتـان تـو سـایـبـان خـیــمــه تـا لحـظـۀ آخـر ای عـلـمــدار بودی ز حـریـم حق نـگـهـدار آنکه ز قـبـیـلهات نـشان داشت از بـهـر تـو نـالـۀ امـان داشت بـس غـم به رخِ عـبـوست آمد اخـلاص به دست بـوسـت آمد ای ســایــۀ تــو اَنـیـس زیـنـب هم صحبت و هم جَلیس زینب تو عـشـقِ تـمـام اهــل بـیـتــی امّــیــد خــیــام اهــل بــیــتــی تـو مـاه مـنــیــر هــل اتــایــی تـو کـاشـفِ کـربِ کــربـلایـی اطراف حـرم چـنان حـصاری از خـصـم کـه واهـمـه نـداری آب آورِ مــن سـقــایــتــی کـن بر تـشـنـه لـبـان عـنـایـتـی کن بیمشک مرو در این هماوَرد گر آب نـشد به خـیـمه برگـرد طـفـلان همه ذکـر تو بگـویـند در زمــزمـۀ عـمـو عــمـویـنـد ای مـاه مـگـو که شـرمـگـیـنـم بـیدسـت نَـیـُفـت بــر زمـیـنـم افـسـوس تـو را مُـجـاب دیــدم )چـشـمـان تو را پُـر آب دیدم( از بس که رخ تو غرق خون است ماه از سر عرش واژگون است ای مـیـر غـریبِ دل شـکـستـه زهـرا بـه کـنـار تـو نـشـسـتـه مـظلـومـۀ عـشق یـاور توست زهـرای شهـیـده مـادر تـوست
: امتیاز
|
مدح حضرت عباس علیه السلام
كـلید قـفـل مشكـل هاست، عـباس به مردی شهرۀ دنیاست، عـباس مروّت، ریزهخوار خوان لطفش فتوّت، صورت و معناست، عباس حـسین بن عـلـی را عـبد صالـح ولی بر مـاسوا مولاست، عـباس بـه دشـت كــربــلا، آرامـش دل برای زیـنب كـبـراست، عـبـاس بـود بــدر مـنــیـر هـاشـمــیــون كه زیباتر، ز هر زیباست، عباس بـزن بـر دامـنـش دسـت تـوسـل كه در جود و سخا آقاست، عباس اگـر چـه زادۀ اُمُّ الـبـنـیـن اسـت ولیكن مادرش زهـراست عباس
: امتیاز
|
مدح حضرت عباس علیه السلام
عمریست که گریان ابالفضل و حسینیم ما بیسر و سامان ابالفضل و حسینـیم گـویـیم بـه آوای جـلـی بر هـمـه دنـیـا ای قـوم مسلمان ابالفضل و حـسـیـنـیم تا اینکه مـداوا بشود این دل پُـر زخـم مـا در پـی درمـان ابالفضل و حسینیم هر دل که پریشان شده دلدادۀ یاریست صد شکر پریشان ابالفـضل و حسینیم با یک نگـه مـادرتـان در همه اوقـات بر سفـرۀ احسان ابالفضل و حـسیـنـیم دیـدیـم که اشک غم او شست گـناهان ما در یم غـفـران ابالفـضل و حـسینیم در مشهـد سلطـان همه در کـربـبلایـم زوّار خـراسـان ابالفـضل و حـسیـنـیم ای کاش ببـینـیم که در یک شبِ جمعه ما زائر و مهمان ابالفضل و حسیـنـیم ما سینه زنان، لطمه زنان، مویه کنانِ کام و لب عطشان ابالفـضل و حسینیم
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت عباس علیه السلام
دریا به وسعـت نگهت چون دچار شد از آبـروی حـیـدریات بـیقــرار شـد وقتی قمر به عرصۀ شب پا نهاده است خجـلت زده ز جـلـوۀ رویت کـنار شد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
همیشه روی لـبم ذکـر یا اباالفضل است چراکه حضرت مشکل گشا اباالفضل است دودست داده به راه خدا وپس چه عجب اگر که معنی دست خـدا اباالفـضل است به جمله جملۀ یا کـاشف الـکـروب قـسم که استجابت صدها دعـا اباالفضل است نمونه است اباالفضل و در مسیر حسین کسی که شدهمه چیزش فدا اباالفضل است از ابـتـدا بـه من آمـوخـت مــادرم تـنـها دوای درد گـرفـتـارهـا ابـاالـفـضل است چه ترس دارد از آتش ،چه ترس از دوزخ اگر شفاعت هر شیعه با اباالفضل است خـود امــام زمـان گـفـتـه اسـت مـی آیـد به مجلسی که در آن ذکر یااباالفضل است بـگـیـر ذکـر ابـاالـفـضـل با امـام زمـان ببین که بر لب صاحب عزا اباالفضل است
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
نه در توصیف شاعرها نه در آواز عشاقی تو افزون تر از اندیشه فراوان تر از اغراقی وفـاداری و شـیـدایی عـلمداری و سقایی ندارند این صفت ها جز تو دیگر هیچ مصداقی به خوبیِّ تو حتی معترف بودند بدخواهان یزید آنجا که میگـویـد الا یا ایهـا الساقی تمام کودکان معراج را توصیف میکردند مگر پیداست از بالای دوش تو چه آفاقی چنان رفتی که حتی سایهات از رفتنت جا ماند رکاب از هم گسست از بس برای مرگ مشتاقی فرار از تو فراری میشود در عرصۀ میدان چنان رفتی که بعد از آن بخوانندت هوالباقی بدون دست میآیی و از دستت گریزانند پُر از زخمی هنوز اما برای جنگ قبراقی به سوی خیمهها یا (عُدَّتی فی شِدَّتی) برگرد که تو بیمشک سقایی که تو بیدست رزّاقی شنیدم بغض بیگریه به آتش میکشد جان را بماند باقی روضه درون سیـنـه ام بـاقـی
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
پروردگار فضل و ادب هردو باهم است لقمان همیشه محضر او تا کمر خم است مثل حسین، جود و سخایش حَسن صفت حیدر خصال و ساقی و سردار علقم است بابـش ابـوتـراب و خودش باب آب، پس با این حساب در کـف او کل عـالم است در فن رزم معجزه گر گویمش سزاست دنیا به جـنگ او بـرود بـاز هم کم است در هر دو نقش عاشق و معشوق شد مثل تعریف عشق بی یل حیدر چه مبهم است شخصیتی است فوق بشر، ایده آل و ناب اسـبــاب ســر فـــرازی اولاد آدم اسـت الـحـق کـه شـد میـر و عـلـمدار کـربـلا اسـتـاد جـنـگ با روش نـامـنـظـم اسـت دریا دلی که دل به دل یـم زد و گـذشت دریا به حسرت نگهش غرق ماتم است از مشـک او پـیـالـۀ چـشمـم شده پُر آب در کار خـیـر و نیک همیشه مقـدّم است صیـاد را هم از در خـود رد نـمـی کـنـد در این بساط روزی او هم فـراهم است چون درک کرده حـالت یک نا امیـد را خیلی به رفع حاجت مـردم مصمّم است
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
آیــۀ انـّـا فــتــحــنــای قــیـام کــربــلا آیـت الله مـعـظـم سـیـد ارض و ســمـا شیر مرد هـاشمی سردار دشت نـیـنوا یـوسـف ام الـبـنـیـن آقـای کـل مـاسـوا
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
شهسوار عشق چون آهنگ میدان میکند خاطر جمعی چو موی خود پریشان میکند اشک خونین میچکد از دیده بر دامان صبر هر زمان یاد از جوانان و عزیزان میکند بشنو از خیل فداکارش که یک عباس او عقل را در کشور جان مات و حیران میکند گاه دست خویش را در راه قرآن میدهد گاه وجان خویش را تسلیم جانان میکند موج زن شط و دلش خون و لبش پیش فرات از عطش خون بر دل لعل بدخشان میکند آب میخواهد خدایش آب کوثـر میدهـد دست میخواهد خدایش باغ رضوان میدهد از برای خـاطر بی دستی اش دست خـدا هر کجـا هر مشکـلی داریم آسان میکند ای طبـیب دردمنـدان دردمـنـدم دردمنـد درد میدانی چه با ما دردمنـدان میکـند خلق می دانند در دارالشفای قرب دوست دردها را بیـشتر عـباس درمـان میکند ما همه زار و نزاریم و توئی باب مـراد خـانـۀ امیـد ما را اشک ویـران میکـنـد میکند بنیاد هستی موج طوفان خیز اشک سیل اگر پی در پی آید آب طغیان میکند گر کسی حداد، از شهری بپرسد وصف شعر بیـشتر تعـریف از اشعـار کاشان میکند
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت عباس علیه السلام
تو شیـر شیـر خـداونـد اکـبری عباس! تو ذوالفـقار حسینی و حیـدری عباس! قسم به دیده و دستت که شد فدای حسین همیشه دیـده و دسـت بـرادری عباس! تو باب حاجت و بابالمراد و باب حسین تو از تمام شهیدان حق، سری عباس! عجب نه گر به تو زهرا پسر خطاب کند که در جلال، حسیـن مکـرری عباس! به دوش توست لوای حسین در صـف محشر پس از علی تو علمدار محشری عباس! تو دستیـار حسینـی، اگـرچه بـیدستـی تـو پـایدارتـرین دسـت داوری عـباس! حسین را نه فـقـط ظهر روز عـاشورا همیشه میر و عـلمدار لشکری عباس! به خون فرق سر و دست و صورتت سوگند تو شهر خون خداوند را دری عبـاس! روا بـوَد کـه بــه آب فـرات نـاز کـنی فرات چیست؟ تو فرزند کوثری عباس! هـزار مرتبـه"میثم" فـدای خاک رهت کـه تـو فــدایـیِ آلپـیــمـبـری عـبـاس!
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت عباس علیه السلام
ای دسـت تـو تـلاطـم امـواج آبهـا ای سـایـهات نبـود هـمه اضـرابها "فـهـمـیـدهاند جـاذبـۀ توست عـلّت" نشکستن غـرور زمین از شهابها پرواز میکنی و همه غبطه میخورند پـشت سـرت تـمامـی حـدّ نصابها در هرچه گفتهاند نظر میکنم تویی خارج از این شعور حساب و کتابها مشک پُر آب بر سر دستت گرفتهای در انــتــظـار آمــدن تــو ربــابهـا امّا چه زود صحنه به هم خورد و میشوند شـرمـنـدۀ زلال نـگـاه تـو ... آبها
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت عباس علیه السلام
تا نور قمر هست به سر، سایه سری هست هر جا که علم رفته به بالا، خبری هست هر جا که خط و خال و قد و قامت و ابروست دنبال سرش چشم و نگاه و نظری هست وقتی که تو را پور ابا الغـوث نوشتـند یعنی که برای دل زهـرا ثمری هست گـفـتند تو را کـاشف کـرب دل ارباب با بودن تو از غم و غصه اثری هست؟ تا پشت و پناهش تویی قامت نکند خم تا هست علمدار کنارش، کمری هست یک لحـظه کـنار تو دل خیمه نلـرزید عباس اگر هست، یـقـیـناً سپری هست
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت عباس علیه السلام
ذکـرت ای عباس مستم میکند مست چون جـام الـستم میکند گرچه اهل عـقل تکـفـیرم کنند عـشق، تاسـوعا پـرستم میکند درس تاسـوعا مواسات و ادب پس ادب در هر نشستم میکند درس عباس است درس بندگی طاعـتـت یکـتـا پرستم میکند روح اقـدام بـصیـرت سـاز تو آگـه از بـالا و پـسـتـم میکـنـد شیوۀ خـوب عـلـم بگـرفـتـنـت کـار را تـعـلـیـم دستـم میکـنـد بازهم میگـویم ای مـولای من نام زیـبـای تـو مـسـتـم میکـند سـاقـیـا جـان امـیـر المـومـنـین اکـفــیـانـی ای یــلِ اُمّ الـبـنـیـن ای حـریـمـت قــبـلـۀ اهـل وفـا صـاحـب آن بـارگـاه بـا صـفـا گوشه ای از آن حـرم جایم بده تـا بــمـانـم در شـبـســتـان وفـا دست ما را هم بدستانت بگـیر دور از تو، میشـویم اهـل جـفا زانچه از سلطان به سائل میرسد محرمم کن در عیان یا در خفا پا نهـادی جـای پـای رهـبـرت عـاشقانت هم مـریـدت از قـفـا گر تو را مولا بنفسی انت گفت زانکه تو بودی غـلام مصطفا ای غلام مصطفی روحی فداک درس هـا دادی به اُردوی وفــا سـاقـیـا جـان امـیـر المـومـنـین اکـفــیـانـی ای یــلِ اُمّ الـبـنـیـن
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت عباس علیه السلام
ای لشکر حق را سر و سردار اباالفضل وی دست علی در صف پیکار اباالفضل هم خون حسین بن عـلـی در تن پـاکـت هم روح تو در پـیـکـر ایـثـار اباالفضل ریحانۀ دو فـاطـمه و مـاه سه خـورشیـد آرام دل حــیــدر کـــرّار ابــاالــفــضـل مـانـنـد تـو در ارتـش اســلام کـه دیــده فـرمـانـده و سـقّـا و عـلـمـدار اباالفضل تو مـاه بـنـی هـاشمی و ما شب تاریک تو لالـۀ عـبـاسـی و مـا خـار اباالفـضل هم کـاشف کـرب پـسر فـاطـمـه هـستی هم خـیـل بنی فـاطـمه را یـار اباالفضل بر حاجت خود کرده صد وسی وسه نوبت هر خـسته دلی نام تو تکـرار اباالفضل در مصر ولایت شده بر یـوسف زهـرا تو مـشتـری و عـلـقـمه بـازار اباالفضل عشق و ادب و غیرت و ایثار و شهادت کـردنـد به آقـایـیات اقـرار ابـاالـفـضل تو رستهای از خویش و گرفتار حسینی خـلـقـنـد به عـشق تو گرفـتـار اباالفضل ما بهر تو گـریـان و زند زخـم تو خنده پیـوسته به شمـشیـر شـرربـار اباالفضل برخـیـز سکـیـنه به حـرم منتظر توست جامش به کف و اشک به رخسار اباالفضل از سـوز عطش آب شده طفـل سه ساله مگـذار بـگـریـد به حـرم زار اباالفضل تا آن که بـبـیـنـنـد بـه تـن دست نـداری یکلحظه سر از علقمه بردار اباالفضل مـگـذار رود زیـنب کـبـری به اسـیـری ای دست علی، دست برون آر اباالفضل کی گفته تن پاک تو در علقـمه تنهاست گـردیـده تو را فـاطـمـه زوّار اباالفضل خـون دل ما را که شده اشـک عـزایـت زهـرا و حـسیـنانـد خـریـدار اباالـفضل مـگـذار شود خـشک دمـی دیـدۀ "میثم" چشمی که بگریم به تو بسیار اباالفضل
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت عباس علیه السلام
ای ماه بنیهاشم عشق است شعاعت را در پَرتُو نور خویش دریاب جماعت را تـو عـبـد حـسـیـنی و ما بـنـدۀ درگـاهت هـنگـام عـطـا کردن بگـذار قـنـاعت را تو سَـرور و سلطانـی اربـاب سلیـمـانی در کوی تو آوردیم چون مور بضاعت را مستیم و تهـیدستیم کـشکول تهـی هستیم پس سائلِ محتاجـیم هر گونه مَتـاعت را ما تشنـۀ یک جـامیـم شایـستـۀ اکـرامـیم جامی بده ای ساقـی دریاب جماعـت را ما پـیـرو عـبـاسیـم بر نـام تو حـسّـاسیـم بـر دشـمـن تـو داریـم اعـلام بـرائت را فـرمـانـبـر مـولائـیـم جـانـبـاز تو آقـائـیم آمــادۀ اجــرائـیـم فــرمـان مُـطـاعـت را ای شیـر نرِ حـیـدر وی میـرِ یَـلِ لشگـر سرداریِ صِفّینت کافی است شجاعت را ای جام می باقی خون گریه مکن ساقی شک نیست که شرمنده کردی مِیِ طاعت را حق را تو ادا کردی بی دست چها کردی حـتـی سـپـه دشـمـن دیـدنــد دفـاعـت را چون مشکِ تو گریانیم با اشک تو بارانیم از تو ادب آمـوزیـم مَـردیم اطـاعـت را در شـأن تو ای آقـا فرمود چـنین زهـرا دستان علم گیرت کافی است شفاعت را
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت عباس علیه السلام
نـذر چشمان تو کردم، این دل بیادعا را گوشۀ چشمی به من کن، ای فضیلت را تو مولا یک غزل نذر دلم کن، یک تبسم نذر چشمم تا بگویم من برایت، یک « غزل لبخند » زیبا مثل باران بهاری، بوی رحمت میدهی تو با نوازشهای نم نم، میکنی گل را شکوفا چشمهای نازنینت، خانۀ خورشید و باران دستهای مهربانت، زادگـاه رود و دریا ساکنان هر دو گیتی، بر سر کوی تو جمعند با تـمام آفـریـنـش، آمـد و شـد داری آقـا! ذکر خیرت هست دائم، بر زبان آفرینش قـبـلـۀ اهـل زمیـنـی، مقـتـدای آسـمـانها آبروی آب ها را، روز عـاشـورا خریدی روز عـاشورا خـریدی، آبـروی آبها را مهربان، با مشک خالی، کربلا را آب دادی آب مینوشد ز مشکت، روح هفتاد و دو دریا فرصت پرواز خون شد، آسمان دست هایت شد ز خون دست هایت، باغ عاشورا شکوفا میدهد فردا شهادت، کـربلا با لالههایش چون شفق با لهجۀ خون، عشق را کردی تو معنا ای ظهور اسم اقدس، وارث روح مقدس! کاش میشد میسرودم، نور معصوم شما را یک معمای رشیدی، اسوهای اسطوره رنگی کشف اسرار کمالت، در توانم نیست مولا
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت عباس علیه السلام
نـفـس مـیکـشم در هـوای شما دلم روشن است از دعای شما من از چشمۀ عشق دارم وضو بود قــبـلـهام خـاک پـای شـمـا چه خوب آسمان را به زیر آورد هـوای خـوشِ کــربـلای شـمـا به گوش زمین نغمهای حس نشد دل انـگـیـز تر از صـدای شما خـدا در تراش جمالت گذاشت چه سنـگ تـمـامـی بـرای شما نـدارد دلــم گـوشـهای امـنـیـت بجـز خـلـوت روضههـای شما تو را دوست دارم خدا شاهد است دل عــاشـق مـن فــدای شــمــا هم انـدیشۀ ما ابالـفـضلی است و هم ریشۀ ما ابالفـضلی است ابـالفـضل گـفـتـم نـفـس وا شده کـویــر دلــم مـثـل دریـــا شـده زمین خورده بودم به دست هوس به یک یا ابالفضل دل پـا شـده جنون آمد و دست دل را گرفت جـهـان با ابالـفـضل زیـبـا شده دل از نــوکــری درِ خـانـهاش به هر جـا رسیدست و آقا شده به آرامـش چـشـم هـایش قـسـم که چـشـمـان او قـبـلـۀ مـا شده به اعـجـاز نـام ابـالـفـضلیاش گـرههـای دنــیــایــیـم وا شــده هم انـدیـشۀ ما ابالفـضلی است و هم ریشۀ ما ابالفـضلی است
: امتیاز
|